یه روز سخت
وای خدایا خیلی دیر شده،دیگه داره سال نویی تند تند میرسه ومن هنوز هیچ کاری نکردم،هرچند که بیس و هفتم دوتا نیروی کمکی واسم میرسه که جابجایی کلی رو بکنم،ولی دیگه جمع وجور کردن کمدها وچه میدونم تمیز کردن یخچال و کابینتها که کار خودمه.و این عملیاتها دقیقا در زمان خواب فسقلیها انجام میشه یا وقتی که همسر مهربان منزل باشند.خلاصه دیروز صبح زود بیدار شدم که یواشکی یخچالو تمیز کنم.بعد از آبی به سروصورت زدن ،تا وارد آشپز خونه شدم وداشتم تمرکز میکردم که از کجای یخچال شروع کنم دیدم یکی لباسمو میکشه،با تعجب به پشت نگاه کردم ودیدم هورمزد خواب آلود واخمو منو نگاه میکنه و بی صدا که انگار کسی رو در حین دزد...
نویسنده :
مادر فرشته ها
11:30